باز هم!

ساخت وبلاگ
نمی خوام ادای آدمهای حق به جانب رو بگیرم و بگم دنیا در حق من ظلم کرد و از این اراجیف که خیلیا به هم میگن، اما راستش این انتظار و حق رو واسه خودم قایلم که مرگی ساده و بدون رنج و درد می خوام. شاید بهتر باشه از خودم بپرسم باز رفتی سراغ مرگ؟ خب اگه بخوام ساده و بدون روده درازی بگم اینکه؛ زندگی گاهی به شکلی پیش می ره که قاطعیت مرگ و نیستی خودشو ظاهر می کنه ،بعد میای با حرفای عوام فریبانه سر خودت کلاه بذاری و از این افکار فرار کنی که می فهمی قصه خیلی بیخ داره و به جز ظاهر ،درونت هم ریشه دوونده ،به طوری که تموم اجزا و سلولای تن و وجودت همگی با هم فریاد می زنن؛مرگ ،ما مرگ میخوایم.چنان توی این همهمه و نیاز درونی سردرگم شدی که متوجه نیستی که بیرون چی می گذره،ناگهان آتیش سیگار انگشتاتو می سوزونه،مثل نوزادی که نوک پستونک رو دهنش بگیره انگشتتو دهنت می کنی و لذتی سراپای وجودتو فرا می گیره،بعد به خودت می گی حالم از دردا و لذتات به هم می خوره. 

روزهای این هفته به طور دردآوری گذشتن،روی تخت بیمارستان بودن و تماشای زجه های هم اتاقیایی که از درد به خودشون می پیچیدن و تزریق های مداوم مورفین که هیچ سودی نداشت رو می شد تاب آورد و تحمل کرد اما نگاه های پر از اندوه تو و چشمایی که اشک آلود بودن خیلی جانکاه تر بود،داستان عجیبیه ؛من نمی تونم که ببینم تو از آب شدن من روی این تخت سفید زجر می کشی، از خودم خجالت می کشم . غرضم از مرگ بدون درد این بود که یه دفعه تموم شه بره چیه این مسخره بازیا! قصه ی ؛شیرین دختر خاله ی لیدا که هیجده سال داشت و به مدت یازده سال با سرطان خون جنگید و الان خوب شده  و تو هم آره و ...حالمو بد می کنه،باور می کنی؟ بازم به مورفین نیاز دارم. می دونی مرگ رو باید محترم شمرد و زیاد اونو معطل نکرد،باورش سخته که دستام تاب تایپ کردن نداره و زود درد می گیره،پوستم پلاسیده شده خنده داره نه؟! دیگه اثری از ابرو توی صورتم نیست ،ابروهام توی یه وداع غمگین با چشام بدورود گفتن و شایدم قهر کردن ،جاشون خالی خالیه، هر بار به امید اینکه برگشته باشن انگشتمو روی جای خالیشون می کشم.

حرف واسه گفتن زیاده اما توان گفتن نیست .

زمان...
ما را در سایت زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nabodan بازدید : 194 تاريخ : پنجشنبه 11 مرداد 1397 ساعت: 22:06