آذر شرمگین

ساخت وبلاگ

پاییز هماره برای من زیباترین فصل ها بوده است، از آواز رنگ ها و عریانی درختان و خزانی که گیتی را فرا می گیرد همه بهانه ای بود تا این فصل نماد زیبایی و مرگ برای من باشد،سروها لخت و عریان به مزار خزان می خزند آرام آرام ،اما مهر جامه ای می شود تا درد در لای شاخه ها رسوخ ننماید،سروش آبان فریاد باران سر می دهد تا اشک حلقه نبندد بر چشمان یاران در سوز بی منتهای شب ،و باران می بارد تا  جان من و تو و تمامی سروها در پلشتی گم نشود.اما آذر چه معنی داشت؟من دیگر نام آذر را چه سان فراموش کنم هنگامی که سپیده های آزادی در آن خاموش شدند و در خون نشستند،آی چه موهش فصلی می شود پاییز هنگامی که هفتاد و هفتمین آذر بعد از هزار و سیصد سال آنگونه مرگ سروها بود،آذر ای آذر چگونه تاب آوردی و از شرم سرد و سیاه نگشتی آنگاه که در نخستین روزت داریوش و پروانه به غایت جنون کاردآجین شدند،چگونه آذر در خود نمردی از شرم هنگامی که در هفتمین روزت مهربانترین و بلندقامت ترین سرو و درخشان ترین ستاره سعیدی را _که هنوز سوگوارم برایش_ کشتند.چگونه آذر دندان بر جگر درفشردی که دوازدهمین روزت مختاری را خلدآشیان کردی و خود را بدنام.چگونه آذر به نظاره نشستی و هیچ نکردی که در هیجدهمین روزت آشیان تن کبود پوینده گشتی و از شرم نمردی و بر خویشتن آتش نزدی.

زمان...
ما را در سایت زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nabodan بازدید : 174 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 5:36