گوسفندان(د)

ساخت وبلاگ

می گویند قبل از تولد منحوس ما دهه شصتی ها _قبل از سال 1357 خورشیدی_ در منزل پدرم رسم بود که هرگز درب منزلمان بسته نمی شد ، هر که از بستگان یا آشنایان می آمد بدون آنکه تعارفی و تفرعنی در میان باشد بر سر سفره می نشست _ این عادت تنها منحصر به خانه ما نمی شده که دیگرانی نیز چنین بوده اند،حتی در ادبیات نیز مشابه آن هست که مشهور است که ؛ بردر سرای ابوالحسن خرقانی نوشته اند هر که آمد نانش دهید و از ایمانش مپرسید_ بی هیچ دغدغه ای و بدون ترس از اینکه فردا چه می شود روزگار را با شادی و گشاده دستی می گذراندند، در منزل ما به غیر از نه فرزند پدر و مادرم چندین تن دیگر به مدت سه سال و چهار و یا بیشتر زندگی کرده اند به دلایل مختلفی همچون اینکه در ده دبیرستان نبوده است و یا پدر و مادرشان فوت کرده اند،سخاوت و کرم ویژگی و شاخصه انسانهای آن روزگار بود.یکی از دوستان نقل کرد که بعد از سال پنجاه و هفت خورشیدی که  انفجار نور رخ داد پدرم برخاست و درب منزل را بست ،پرسیدند چه می کنی؟گفت:در چهره این آدم ها( نکته سنج می داند) شومی می بینم و چون گدا زاده اند ملت را به گدایی می اندازند . آری این گمان نه تنها ازان پدر من بلکه سخن و حدس بسیاری دیگر که سرد و گرم روزگار را چشیده اند بوده است.

امروز مهمانی داشتم ،از آنجا که هر بار برای من سنگ تمام می گذارد و شرمنده ام می کند قصد کردم که غذایی که در آن گوشت _من گیاهخوارم و به ندرت گوشت می خورم_ هست به ایشان بدهم ، لوبیا پلو را انتخاب کردم، به سختی وارد قصابی شدم که همیشه از آنجا متنفرم و تقاضای پنج هزارتومان گوشت کردم قصاب گفت آقا نمی شود خیلی مقدارش کم است،گفتم خب ده هزارتومان بدهید سری تکان داد و من بی خبر،هنگامی که گوشت چرخ کرده را نشانم داد و گفت یازده هزار تومان نزدیک بود فرار کنم، اندازه گوشت چرخ کرده ای که در کیسه بود به تیله ای می مانست، گفتم آقا همین؟! گفت بله انگار چند ماهیست که خرید نکرده ای؟گفتم نه خیلی وقت است گوشت نخریده ام و الان هم مجبورم چون مهمان دارم،گفتم با این اوضاع مهمان حبیب خدا نیست دشمن اوست.به ذهنم زد کاشکی صفحه ای در اینستاگرام یا جایی دیگر می داشتم و عکس خود را با این مقدار گوشت بگذارم تا زیارت عاشقان باشد و کمی ژست بگیرم و فخر بفروشم بدون شک میزان فالورهایم سر به فلک می زد، به حال گوسفند ها و گاوها غبطه خوردم که این همه ارزشمندند !این تیله را در وسط خانه گذاشتم و چندبار دورش طواف کردم، باید قبله گاه مسلمین شود.

ناهار را که درست می کردم از فرط شادی در پوست خویش نمی گنجیدم ، انگار قله اورست را فتح کرده ام و احساس راکفلر بودن را داشتم،بر سر سفره که نشستم به مهمانم عزیز و نازنینم که دشمن  غذا و خدا بود عرض کردم ؛خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست،دوستم لبخندی زد و گفت دیگر هیچکس سزاوار غذا نیست و با هم به تلخی نگریستیم.

زمان...
ما را در سایت زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nabodan بازدید : 186 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 5:36