لحظه واهمه

ساخت وبلاگ

به شدت می ترسم،از ابتدا ترسیده ام، دستم ترسید و هرگز به سوی کسی دراز نشد،چشمم ترسید و هرگز به انچه که زیبا بود گشوده نشد، پایم ترسید و هرگز به راهی دلگشا گام برنداشت، دلم ترسید و هرگز بی معنی یا با مسما بسته نشد، مغزم ترسید و هرگز جز یاس و تباهی رج نزد، همیشه سکوت پر از راز نیست گاهی پیش می آد که توی یک دهلیز از خلا هر چه فریاد می زنی نه آوایی هست و نه انعکاسی و نه جنبشی بر لبها، تنها آتشی در وجودت لهیب می کشه  و سوختن وچروکیدن ذره ذره ذره وجودت رو آرام آرام آرام احساس می کنی و با خودت زمزمه می کنی : افسوس ...دستت رو روی چشمات می گیری و پاهات رو ساکن و بی حرکت نگه می داری و دلت را به تراوشات و بافته های مغزت خوش می کنی و آرزو می کنی که درست باشه.

زمان...
ما را در سایت زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nabodan بازدید : 151 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 5:36