پاسخ دوستانه

ساخت وبلاگ
می خوام اعتراف کنم که از پرسشتون لذت بردم به چند دلیل عریان و اشکار که لزومی نمی بینم گفته نشه و مانع و ایرادی هم نمی بینم که گفته شه(شاید برخی ابا داشته باشن از گفتن همچین حرفایی)، یکی اینکه به شدت این روزها نیازی درونی در من فریاد می زنه که حرف بزن،دوم شاید یکی از برهه های زندگی من_ و شاید تمامش_ تحت تاثیر و همذات پنداری با این رمان باشه ، تشابه و نزدیکی سرگذشت و سرنوشت "گرِ گور سامسا" با سیر زندگی من چنان عمیق بوده که یه مدت خودم رو به شکل گرگور می دیدم!، این تشابه و نزدیکی هرگز مایه مباهات و لذت نبوده و نیست که دلخراش و سرکوبگره،لهت می کنه مثل یک لیمو که چلونده باشنش هیچی ازت باقی نمی مونه که بهش تکیه کنی،سوم اینکه شاید برای ما و دیگران راه و روزنه امیدبخشی شه که متوجه باشیم وجودمون نیازمند ایثار و از خودگذشتگیه هر چند کم فروغ. این نوشته فاقد هرگونه ارزشه برای کسانی که رمان مسخ رو اینجور تعریف می کنن:یکی به یه سوسک یا حشره ای تبدیل شده ،خیلی وحشتناکه.!!!
اما این نوشته تحلیل و نقد رمان نیست که به واقع خودم رو نه ناقد ادبی می دونم و نه سوادش رو دارم و نه هم ادعاشو، بلکه دریافت من از این رمانه و سعیم بر اینه که روده درازی نکنم،باور بفرمایید!.قبلش باید بگم یکی از دریغ ها و افسوس های ابدیم اینه که چرا به زبان فرانسه و المانی مسلط نیستم.
انسان در مواجهه با دنیای بیرون و واقعی مرارت و رنج فراوانی می برد،آنچه که نیاز حقیقی و مایه ارامشش است از او به فراخور شرایط خویشتن یا خانواده و نیاز مبرم به پول و ماشین وار بودن ،سلب شده است. انسانی که در درونش عواطف و ویژگیهای پاک انسانی را داراست و از تعلقات و دلبستگی هایش برای دیگران می گذرد و تن به شرایطی می دهد که موجب آزار اوست. استحاله و دگرگونی در ظاهر انسانی که برای نزدیکانش از خویش گذشته است ،که رفته رفته آن نزدیکی از بین می رود و به دشمنی و جدایی منجر می شود،مسخ گرِگور_هرکسی می تواند باشد_ ظاهری است و همچنان آن خصایص پاک و ناب انسانی در او موج می زند اما نزدیکان _چه رسد به دیگر آدمها_ باطن و سرشت و جوهره انسانیشان مسخر شده است که این هولناکتر و دهشتناکتر از مسخِ _تغییر شکل_ گرگور است؛به گمانم در رمان مسخ یا تبدیل شکل ظاهری گرگور به حشره کمترین اهمیت را دارد به همین دلیل کافکا خیلی ساده آن را خبر می دهد، می خواهد برای منِ خواننده زشت بودن ظاهر زننده بنماید نه ماهیت تغییر، کافکا می خواهد که ما_خوانندگان_ خود را به جای پدر یا خواهر او قرار دهیم در مواجهه با چنین تغییری تا بدانیم سقوطمان از مقام انسانی که مهربانی و دلسوزی و گذشت و... تا کجاست و آیا می توانیم همچون مستخدم _که رتبه اجتماعی پایینی دارد_ به احساسات پاک انسانیمان افتخار کنیم.
یکی از درداورترین قسمت هایی که خوندم زمانی بود که پدرش سیبی را به سمت او پرتاب می کنه و سیب در پشتش فرو می ره _واقعا دردم اومد._ همیشه گفته ام که انسان منهای مهربانی به هیچ نمی ارزد و هستی بدون انسان های مهربان شایسته زندگی نیست.

زمان...
ما را در سایت زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nabodan بازدید : 210 تاريخ : جمعه 17 اسفند 1397 ساعت: 5:36